تاکنون پیش آمده که به فردى هم سن و سال خود نگاه کرده باشید و پیش خود گفته باشید:
نه، من مطمئناً این قدر پیر و شکسته نشدهام؟
اگر جوابتان مثبت است از داستان زیر خوشتان خواهد آمد:
(نقل قول)
من یک روز در اتاق انتظار یک دندانپزشک نشسته بودم. بار اولى بود که پیش او مىرفتم.
به مدارکش که در اتاق انتظار قاب کرده بود و به دیوار زده بود، نگاه کردم و اسم کاملش را دیدم.
ناگهان به یادم آمد که 30 سال پیش، در دوران دبیرستان، پسر بلندقد،
مو مشکى و مهربانى به همین اسم در کلاس ما بود.
وقتى که نوبتم شد و وارد اتاق او شدم به سرعت متوجه شدم که اشتباه کردهام.
این آدم خمیده، مو خاکسترى و با صورت پر چین و چروک نمىتوانست همکلاسى من باشد.
بعد از این که کارش بر روى دندان هایم تمام شد و آماده ترک مطب بودم از او پرسیدم که:
آیا به مدرسه البرز مى رفته است؟
او گفت: بله، بله. من البرزى هستم.
پرسیدم: چه سالى فارغ التحصیل شدید؟
گفت: 1359. چرا این سوال را مىپرسید؟
گفتم: براى این که شما در همان کلاسى بودید که من بودم.
او چشمانش را تنگ کرد و کمى به من خیره شد و بعد گفت:
شما چى درس مىدادید؟