سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

نمی خواستم امروز پست بذارم اما گفتم یه چی بپرسم و برم!!


دوست دارید مهمان ویژه جشن فارغ التحصیلیتون کی باشه...؟!


اگر قرار باشه از افراد حال حاضر جهان یه نفر در جشن فارغ التحصیلیتون شرکت کنه،


دوس دارید کی بیاد...؟!

 

مشاهیر جهان


یک سال بزرگتر شدم اما هنوز آدم نشدم من!!

تا کـــی میخوام فرشتـــه بمونم؟ خودمم نمیدونم !
پوزخند

 

فردا تولدمه اما به دلیل ذیق(هنوز نفهمیدم املاش چه طوریه) وقت فردا نمی تونم بیام


گفتم الان تشریف بیارم و ازتون به خاطر هدایا و کارت شار‍‍ژ هایی


که برام رمزشو تا فردا می فرستید تشکر کنم!! :)

 

البته تبریک خشک و خالی هم بد نیستا، ولی کادو رو بیشتر می پسندم...!

 

شوخی کردم!! چون شمایید تبریک خشک و خالی هم قبول می کنم!!

 

بنده هم به نوبه خودم یه تبریک خشک و خالی به خاطر این روز فرخنده به بازدید کنندگان


وبلاگم(مخصوصاً اونایی که نظر میدن، تکرار می کنم: مخصوصاً اونایی که نظر میدن


و همچنین مدیریت محترم وبلاگ عرضه می دارم...!!! گل تقدیم شما

 

تولدم مبارک


امام على(ع) - به فرزند خـود امام حسن (ع):



لا تَلُمْ إنسانا یَطلُبُ قُوتَهُ، فَمَن عَدِمَ قُوتَهُ کَثُرَت خَطایاهُ. یابُنَیَّ، الفقیرُ حَقیرٌ لا یُسمَعُ کلامُهُ، ولا یُعرَفُ مَقامُهُ، لو کانَ الفَقیرُ صادِقا یُسَمُّونَهُ کاذِبا، ولو کانَ زاهِدا یُسَمُّونَهُ جاهِلاً. یابُنَیَّ، مَن ابتُلِیَ بالفَقرِ فقدِ ابتُلِیَ بأربَعِ خِصالٍ : بالضَّعفِ فی یَقینِهِ، والنُّقصانِ فی عَقلِهِ، والرِّقَّةِ فی دِینِهِ، وقِلَّةِ الحَیاءِ فی وَجهِهِ، فَنَعُوذُ باللّه مِن الفَقرِ .

کسى را که در پى تحصیل خوراک روزانه خود است، سرزنش مکن؛

زیرا کسى که قُوت خود را نداشته باشد، خطاهایش بسیار است.

فرزندم! آدم فقیر، حقیر است.

سخنش خریدار ندارد

و مقام و مرتبتش شناخته و دانسته نمی ‏شود.

فقیر اگر راستگو باشد، او را دروغگو می ‏نامند

و اگر زاهد و دنیاگریز باشد، نادانش می ‏خوانند.


فرزندم! هر که به ‏فقر گرفتار آید، به چهار خصلت مبتلا شود:

به سستى در یقین و کاستى در خِرد و شکنندگى در دین و کمىِ شرم و حیا در چهره.


پس، پناه می ‏بریم به خدا از فقر .

 


" جامع الاخبار، ص300 "

 

پناه می بریم به خدا...!!


شخص خسیسی تصمیم می گیرد تا همسایه یهودی خود را به دین اسلام درآورد، 

پس او را به شام دعوت می کند و شام مختصری جلوی او می گذارد.

همسایه یهودی با تعجب می پرسد: "مگر شما به مهمان هایتان غذا هم می دهید؟"

 فرد خسیس پاسخ می دهد:

"بله، می دهیم. مگر شما نمی دهید؟"

شخص یهودی پاسخ می دهد: "خیر."

فرد خسیس لبخند شیرینی می زند و به دین یهود مشرف می شود!

پوزخند پوزخند پوزخند

قبلنا شنیده بودم کتابی به اسم شبهای پیشاور وجود داره و قصد داشتم بخرم و بخونمش

اما شیرازیَّت هیچگاه این اجازه رو بهم نداد که به بازار برم و کتاب به اون کُلُفتی رو بخرم و بخونم!!!


تا اینکه چندی پیش یکی از دوستان گرام فرمودند که تئاتر رادیویی شب های پیشاور نیز ساخته شده!!

که مام رفتیم از اینترنت دانلودش کردیم!


این کتاب مناظره سیدمحمدسلطان الواعظین شیرازی(دستم به طور اتفاقی خورد به دکمه Bold)

 با علمای سنّی مذهب پیشاور پاکستان هست

که توسط روزنامه ها و جراید محلی چاپ می شده!!

این مناظرات به مدت 10 شب به انجام رسیده!!


فایل صوتی 10 شب (شبیه سازی شده) رو برای دانلود گذاشتم!

(قابل توجه اونایی که حوصله خوندن کتابای کلفت رو ندارن)

با شنیدنش آدم پی می بره که بچه های مردم چقدر باسوادن و حالیشونه!!

 

شب های پیشاور

 

بیوگرافی ای از این مرحوم مغفور:


مرحوم سید محمد سلطان الواعظین شیرازی در سال 1275 شمسی متولد شد.

وی تحصیلات مقدماتی خود را در تهران گذراند و سپس برای تکمیل علم و کمال خویش

به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر، پاکستان و هندوستان مسافرت نمود

و با گروه های بسیاری از مسلمانان اهل سنّت و نیز یهودیان، مسیحیان،

برهمائیان وعلمای هندو مناظرات متعددی برگزار کرد.

از جمله آن مناظرات، جلسه ای بود که در حضور گاندی برگزار شد

و با پیروزی او به اتمام رسید و در جراید هند به چاپ رسید.

پس از آن سید به دعوت علیشاه نقوی  و محمد سرور خان برای یک سخنرانی عمومی

با موضوع «اثبات امامت»، به سیالکوت در هند و از آنجا به "پیشاور" در پاکستان رفت.


در آنجا با چند تن از علمای اهل سنت در رابطه با عقاید دو مذهب تشیع و تسنن به مناظره می پردازد. جلسات مناظره تا 10 شب ادامه می یابد که گاه تا شش ساعت و گاه تا طلوع فجربه به طول می انجامد.

این جلسات که با حضور چهار خبرنگار و حدود دویست مستمع شیعه و سنی برگزار می گردد،

از اهمیت ویژه ای برخوردار گشته و گزارش آن هر روز صبح در جراید منتشر می شود.

بعدها گزارش این مناظرات که منجر به استبصار و شیعه شدن چند تن از علمای روشن ضمیر اهل سنت و گروه زیادی از حاضران مجلس و خوانندگان نشریات شد،

در کتابی به نام «شب های پیشاور» به چاپ رسید.

سرانجام سلطان الواعظین شیرازی در هجدهم مهر 1350 شمسی در 75 سالگی در تهران درگذشت و با تشییع با شکوهی در مقبره ابوحسین در شهر قم به خاک سپرده شد.


منبع: تبیان

 

لینک دانلود هر 10 شب رو براتون میذارم،

پیشنهاد می کنم اونایی که گوش نکردن حتماً دانلود کنن!!

(اونایی که دانلود منیجر دارند مشکلی در دانلود ندارند اما در غیر اینصورت

روی لینک ها کلیک راست کنید و ...Save را بزنید)


شب اول و دوم

شب سوم

شب چهارم

شب پنجم

شب ششم

شب هفتم

شب هشتم

شب نهم

شب دهم


عید امسال برای اولین بار در عمرم به مأموریت اعزام شدم!


تو این چند روز چیزایی زیادی یاد گرفتم و از خیلی چیزا ترسیدم!


دو نکته اساسی داشت این مأموریت که به علت ذیق(زیق، ظیق، ضیق و...) وقت امروز فقط یکی رو می نویسم!


در نظر بگیرد شما تا دیروز خیلی عادی تو خیابون راه می رفتید ، خرید می کردید


تازه برای خریداتون چونه میزدید و اگه می تونستین 500 تومن ارزون تر خرید کنید، کُلی کیف می کردید



حالا فقط لباستون رو عوض کنید و لباس یه اداره خاص رو بپوشید!!!!


دارید تو خیابون راه مرید ، همه متوجه شما میشن، همه از کوچک و بزرگ بهتون سلام می کنن!

حتی پیرمردای 70-80 ساله ای که جلوی مغازه حاج قاسم نشستن به احترام شما که الان 23

سالتون هست و دارید از اونجا رد میشید بلند میشن!!!!!!!!!‌ :|


در این حین تصمیم می گیرید از اون مغازه ای که اونطرف خیابون، کنار نانوایی هست خرید کنید!


خرید می کنید!


صاحب مغازه به هیچ وجه از شما پولی نمی گیره و به شدت اصرار داره که راضی هست و


این اجناس رو دوست داره رایگان به شما بده!


پس از اصرار فراوان مبلغی رو به شما میگه  و شما پرداخت می کنید و بیرون میاید،


متوجه میشید از قیمت روی اجناس 1000 تومان ارزانتر حساب کرده!


بر می گردید و با اصرار 1000 تومن رو پرداخت می کنید

(این مورد آخری واقعاً نوبره، هیچ وقت فکرشو می کردید که چونه زدناتون تو مغازه برعکس شه)


بیرون میاید ، بارون به شدت می باره، تصمیم میگیرید کمی زیر سایبان مغازه [نزدیک نانوایی] بمانید تا هوا آرام تر شه


در همین حین نانوا تعارف می کنه که به داخل برید و چند تا نان ناقابل رو همینطوری بهتون بده و با خودتون ببرید


و وقتی دلیلش رو می پرسید میگه: آخه خیلی زحمت می کشید؟!!


خو لامصب اون کسی که لباس نارنجی می پوشه و هر روز عین من از کنار مغازت رد میشه، تازه جلو مغازتو جارو می کنه هم خیلی زحمت میشه!!!


فقط لباسش نارنجیه!!


به قول رضا مارمولک:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 


بگذریم!!


حالا فرض کنید به مدت n روز ، هر روز این سناریو براتون تکرار شه!!!


آیا اگر روزی تشریفتون رو بردید برای خرید و مغازه دار قیمت اصلی جنس رو

بدون هیچ تعارفی بهتون گفت، باز هم همون حسی رو نسبت به مغازه دار دارید که قبل از پوشیدن این لباس داشتید؟؟!!

 


آیا اگر بعد از (2n-1) روز که: همه افراد عادی کوچه و بازار که نمی شناسنتون و صرفاً بخاطر لباستون هر روز بهتون احترام میگذارند

یک نفر پیدا شد و مثل قبل که لباسی نداشتید مشغول کار کردن بود و شما رو دید و خیلی بی تفاوت به کارش ادامه داد و به احتراتون نایستاد

باز هم همون حس بی تفاوتی قبل رو دارید یا الان حتی یکمی ناراحت میشید؟!


 

باید ترسید!!

 

اما از کی...؟!

از خودم ؟؟! 

از مردم ؟؟!

یا از هردو ؟؟!


پ.ن : خداوند عاقبت هممونو به خیر کنه!!

 

الرشوه


فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت.

هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد:

خدایا! جان این همسایه کافر من را بگیر. مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند

ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد.

مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و

غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس!

روزی از روزها که خواست برود غذا را بردارد ،دید این همسایه کافرِ است

که غذا براش می آورد. از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت:

خدایا! ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد.

من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!

 


با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی

 

با مدعی مگویید...