زمانی که کتابای صادق هدایت رو می خونین (مخصوصاً بوف کور) از بس بدی دنیا و مردم دنیا میگه حالتون از خودتون و دنیا و مردم دنیا بهم می خوره و پیش خودتون میگین که آدم از این دیونه تر نیست، این کتاب مگه چی داره که شده یکی از شاهکارهای قرن 20...
چون رمان هاش از زاویه دید اول شخص هم هست، میشه حدس زد که چه طور فکر می کرده که 2 بار دست به خودکشی زده... میگن از هر 10 نفری که کتابای صادق هدایتو می خونن ، یه نفرش خود کشی می کنه...!!
در نگاه اول ازش متنفر میشین...
اما چند وقت که گذشت و با دنیا سر و کله زدین... میبینی مثل اینکه صادق پر بی راه نمیگه...
حالتت میشه عین حالت هدایت، تازه درک می کنی که تو کل عمرش چی می کشیده ، چه طور فکر می کرده..؟!!
خداییش پاراگراف اول کتاب بوف کور خیلی معنی داره...
(البته در نگاه اول هیچی ازش نمی فهمی)
****************************
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد،
چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند
آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -
زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است،
ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید...