• وبلاگ : تراوشات يک ذهن زيبا
  • يادداشت : پنکه سقفي! بلاي خانمان سوز...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 37 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    واجب بود زيرش بشيني!
    پاسخ

    زيرش نبودم که...!! فاصله داشتم منتها بالاخره تا يه شعاعي احتمال خطر وجود داشت(ريسکش بالا بود)!! ، من هميشه با اونايي که زيرش مينشستند عکس يادگاري مي گرفتم و باهاشون مهربون بودم ، چون خيال مي کردم روزاي آخر عمرشونه!! هميشه دلم براشون مي سوخت!! :) يه حس ترحّم خاصي نسبت بهشون داشتم!! :)