سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

به یک اشاره تو طومار آل سعود و نوادگان حرام زاده ابوسفیان و وهابیت را در هم خواهیم پیچید...


منتظر فرمان تو هستیم فرمانده!
 

فرمانده

پ.ن: گویا جدیداً ابوبکر البغدادی(سرکرده داعش) یه حرف مفت زده که بعد از عراق نوبت ایرانه!!

بومرنگ، یک برنامه انتقادی تلوزیونی است که حدود 20 سال پیش


به صورت زنده روی آنتن می رفت، کلیپ زیر صحنه هایی از یک قسمت این برنامه است!


این قسمت فاجعه بارترین و شاید خنده دارترین قسمت تمام پخش زنده های دنیاست


عمق فاجعه در حدیست که این قسمت رو به آخرین قسمت برنامه پرطرفدار بومرنگ


تبدیل می کند! اریک هارتمن مجری توانمند این برنامه است که در عرض 5 دقیقه


کل زندگی حرفه ای و غیر حرفه ای خود و عوامل برنامه بومرنگ رو به نابودی می کشاند.

 

نمایش کلیپ



اریک هارتمن


بار الها


بار الها
 

از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
 

نکند فرق به حالم
 

چه برانی، چه بخوانی
 

چه به اوجم برسانی
 

چه به خاکم بکشانی
 

نه من آنم که برنجم
 

نه تو آنی که برانی
 

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
 

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
 

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
 

کس به غیر از تو نخواهم
 

چه بخواهی چه نخواهی
 

باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی



سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را


که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟


آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن
 

درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد،


و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.


امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید.


پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه،


و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود. امیرالمومنین (ع) فرمودند:


چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت: این مرد.


امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله.


امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم!


ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت .


و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود...


اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت


و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. 

 

امام علی (ع) فرمودند: چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟ 
 

آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت... 
 

امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟ 
 

ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت... 
 

اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... 
 

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟ 
 

گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت... 
 

و اما من این حکایت رو در وبلاگم گذاشتم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...



زندگانی از میان رفت...؟!


درمصر باستان مردم مشغول عبادت بودند،


که فرعون مصر وارد شد تمامى حاضرین به خاک افتاده و تعظیم نمودند


بجز یک نفر که در گوشه اى ایستاده و با لبخند دیگران را نظاره میکرد،


فرعون برآشفت و فریاد زد :
 

کیست آن گستاخ که جرأت نموده تمام عظمت مصر را


به سُخره گرفته و ما را نادیده انگارد؟ |:
 

کاهن اعظم آهسته در گوش او گفت :
 

بچه ی شیراز است و به گنده تر از شما هم باج نمیدهد .....!!


فرعون زیر لب گفت : باید از بلندى پرچمش میفهمیدم!! 


کی میتونه جواب بده افضل الساعت چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

داخل‌ چادر، همه‌ بچه‌ها جمع‌ بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند.
 

هر کسی‌چیزی‌ می‌گفت‌ و بچه‌ها را شاد می‌کرد.
 

فقط‌ یکی‌ از بچه‌ها به‌ قول ‌معروف‌ رفته‌ بود تو لاک‌ خودش‌!
 

هرکس‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و او را آماج‌ کنایه‌ها و شوخی‌های‌ خود قرار می‌داد!


اما اوبی‌خیال‌ِ آنچه‌ می‌گفتیم‌، نشسته‌ بود.
 

یکباره‌ رو به‌ جمع‌ کرد و گفت‌:


"بسّه‌ دیگه‌، شوخی‌ بسّه‌! اگه‌ خیلی‌ حال‌ دارین‌ به‌ سوال‌ من‌ جواب‌ بدین‌."
 

همه‌ جا خوردند. از آن‌ آدم‌ ساکت‌ این‌ نوع‌ صحبت‌ کردن‌ بعید بود. همه‌ متوجه‌ او شدند.
 

گفت: "هر کی‌ جواب‌ درست‌ بده‌ بهش‌ جایزه‌ می‌دم‌."
 

بچه‌ها هنوز گیج‌ بودند و به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند که گفت:


" آقایون‌ افضل‌ الساعات‌ (بهترین‌ ساعت ها) کدام‌ است‌؟"
 

پچ‌ پچ‌ بچه‌ها بلند شد. به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند. سوال‌ خیلی‌ جدّی‌ بود،


یکی‌ از بچه‌ها گفت‌: "قبل‌ از اذان‌، دل‌ نیمه‌ شب‌، برای‌ نماز شب‌"
 

با لبخندی گفت: "غلطه‌، آی‌ غلطه‌، اشتباه‌ فرمودین‌."
 

دیگری گفت: "می‌بخشین‌، به‌ نظر من‌ اذان‌ صبح‌ وقت‌ نماز و...!"
 

گفت: " بَه‌َ، اینم‌ غلطه‌!"
 

هر کدام‌ ساعتی‌ خاص‌ را براساس‌ ادراکات‌، اطلاعات‌ و برداشت‌های‌خود گفتند.


نیم‌ ساعتی‌ از شروع‌ بحث‌ گذشته‌ بود، هر کسی‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و جواب‌ او همچنان‌ "نه‌" بود.
 

همه‌ متحیر با کمی‌ دلخوری‌ گفتند: "آقا حالگیری‌ می‌کنی‌ها، ما نمی‌دونیم‌."


 

و او با لبخندی‌ زیبا گفت‌: "از نظر بنده‌ بهترین‌ ساعت ها، ساعتی‌ است‌ که‌ ساخت‌ وطن‌ باشد


و دست‌ ِ کوارتز و سیتی‌ زن‌ و سیکو پنج‌ رو از پشت‌ ببنده‌!"


امروز نیت کردم 4 تا کلیپ براتون بذارم


اینا رو گلچین کردم، سر سری ازش نگذرینااا...


اگر هم دلتون برای حجم باقی مونده اینترنتتون می سوزه


حداقل کلیپ سومی و چهارمی رو ببینین!!


=====================================================


کلیپ اول مربوط میشه به واکنش جالب یه پسر بچه به جنسیت فرزند جدید خانواده!!


پسره دو تا خواهر داره، و قراره یه عضو جدید به خانوادشون اضافه شه


کلیپ زبان اصلیه و زیر نویس هم نداره اما به راحتی میشه فهمید اکثر جملاتش رو... :)


کلیپ اول


====================================================


کلیپ دوم مربوط میشه به واکنش یه مادر بزرگ به خبر نوه دار شدنش!!


یا به قولی واکنشش به خبر مادر بزرگ شدنش!!

 

کلیپ دوم

 

 

====================================================


کلیپ سوم مربوط میشه به یک پسر  که در سن 8 سالگی


به پدرش قول داد روزی که بزرگ شد در تولد 57 سالگی پدرش


برای او ماشین مورد علاقه اش را خواهد خرید.


پدر در آن زمان خیلی دوست داشت که یک شورلت بل ایر داشته باشد . 


این ماشین خودرویی فول سایز بود که از سال 1950 تا سال 1975 تولید میشد.


اما به دلیل مشکلات اقتصادی هیچگاه نتوانست آن را بخرد. 

 

آن روز پدر به قولی که به پسرش به او داد لبخند زد و از جلوی فروشگاه اتوموبیل گذشت.


سالها گذشت و پدر پا به سن گذاشت و تولد 57 سالگی اش فرا رسید.
 

پدر آن روزی را که در مقابل فروشگاه شورلت با پسرش ایستاده بود را فراموش کرد


ولی پسرش هرگز نتوانست قول خود را از یاد ببرد. 


پسر در تولد 57 سالگی پدرش توجه او را به پارکینگ خانه اش جلب کرد .


یک شورلت بل ایر داخل پارکینگ بود :)


کلیپ سوم


====================================================


میشه عکس منو بندازین تلوزیون که صاحبش پیدا بشه...؟! :|


کلیپ چهارم

 

 

====================================================


برسیم سر اصل مطلب:


تو کلیپ سوم و چهارم


به نظرتون فرق فرزندای این دوتا بنده خدا چیه؟!


فرقشون تو تربیتشونه؟!


ارثیه خانوادگیشونه؟!
 

والدینشون در جوانی همین رفتارو با پدر و مادرشون داشتن؟!


چیه؟

 

بعضیا چه فکری می کنن واقعاً...؟! :|


بازیش توی والیبال حرف نداشت. به سه زبان عربی، انگلیسی و آلمانی حرف می‌ زد

و به طلاب، انگلیسی درس می داد.

روحانی‌ ای که نعلین نمی‌ پوشید و به قول خودش با به ظاهر غیرمذهبی‌ ها هم سر و کار داشت.

حاضر نبود کسی حتی پشت سر دشمنانش هم بد بگوید.

او در خیلی از ویژگی‌ها از جمله انتقادپذیری و صبر و تحمل مخالف، کم نظیر بود.


کتاب «صد دقیقه تا بهشت» اثر مجید تولایی صد خاطره از بهشتی هست

که بخش هایی از اون رو با هم می خونیم:



گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌ گیر شده؛ شعار جدید بدیم:

«شاه زنازاده است، خمینی آزاده است».

آشفته شده‌ بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است.

از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.



طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستان ها، درس انگلیسی می‌داد.

پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت این طوری استقلالم بیشتره،

نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم.

بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.



از بهشتی پرسید: روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟

گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط این که علم اون رو داشته باشد

نه این که تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ ده.



بنی‌ صدر که فرار کرد، زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌ صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه.

آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم.

بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.



به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌ وزیری می‌ خوره.

حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.

تو بدترین حالت هم، انگشت می‌ گذاشت روی نکات مثبت.



الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست!

نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای 15 خرداد رو بالا می‌ گیم،

خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌ چسبه!

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌ خواهید از اسلام دفاع کنید؟

اسلام با صداقت رشد می‌ کنه نه دروغ!



با جدیت می‌گفت: «بهشتی سُنیه! "اشهد ان علیا ولی الله" رو نمیگه.»

گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می‌کنی.

به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو.

اذان و اقامه رو گفت، ولی خبری از این جمله نشد.

به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می‌ گفتی، حالا امشب چرا؟

گفت: «اگه امشب می‌ گفتم به خاطر اون آقا بود.

ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم؟»



بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما.

گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده!

گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.



همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره.

اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود.

گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.

اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.



به قاضی دادگاه نامه زده بود که:

«شنیدم وقتی به مأموریت می‌ روی ساک خود را به همراهت می‌ دهی.

این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...



مترجم ترجمه کرد:

«هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند».

همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟

گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود.

خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.



رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده ‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌ دادند.

آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید.

گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند.

بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...



با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی.

بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان این طور حرف بزنی.

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم.

گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.



اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند.

گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!



صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی.

یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود،

یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است.

راننده بهشتی‌ شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.



راهش پر رهرو باد
 

منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت

 

بهشتی یک ملت بود


این روزها ها به آسمان که نگاه میکنم آرام می شوم

چرا که تو هم زیر سقف همین آسمانی...!

 

أین السبب المتصل بین الارض و السماء

کجاست پیوند دهنده زمین و آسمان ؟!

 

این السبب المتصل بین الارض والسماء

 

 

  تولد امام زمانمون مبارک  


این کلیپ صحنه هایی به یادماندنی از زیبایی های فوتبال هست


لینک کلیپ


چی میشه همیشه فوتبال اینجوری ببینیم؟!


همش جنگ، همش دعوا، همش فحش...؟!

 

(دیدن این کلیپ رو به همه توصیه می کنم)