ساعتها میشه به این عکس نگاه کرد و عشقی که این جوان نابینا رو تا اینجا کشونده رو تجسم کرد.
لحظه ای چشمهاتون رو روی هم بگذارید و خودتونو جای اون تصور کنید.
بماند اینکه از کجا اومده و با چه وسیله ای خودشو به اونجا رسونده،
تنها این رو تصور کنید که در میان اون ازدحام جمعیت ورزشگاه که آدم سالم نمیتونه تعادل خودش رو نگه داره و هر لحظه تنه ای میخوره، این جوان چطور پله های ورزشگاه رو یکی یکی طی کرده و رسیده به جایی که در عکس میبینید و با اعماق وجودش داره به صداهایی که میشنوه گوش میده
تا شاید با تن های صدا بتونه جریان بازی رو حدس بزنه
خوشا به غیرتت...