سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

تاپنجم ابتدایی معدلش بیست میشده هر بار باباش میخواسته واسش جایزه خوب بخره میگفت:

 

نه من توپ تنیس میخوام باباش میگه واسه چی تو همش توپ تنیس میخوای میگه بعدا میگم میفهمی...

 

دیپلمش بامعدل بالای میگیره باباش میگه واست موتور بخرم میگه نه توپ تنیس میخوام ...

 

دانشگاه قبول میشه باباش میگه واست ماشین بخرم؟ میگه نه توپ تنیس میخوام ...

 

میپرسه اینهمه توپ تنیس به چه دردت میخوره؟ میگه بعدا میگم ...

 

وقت ازدواج پسره باباش میگه میخوام واست خونه بخرم میگه خونه نمیخوام توپ تنیس میخوام ...

 

بعد چند سال باباهه دربستر بیماری داشت نفسای آخرشو میکشید زنگ میزنه پسرش میگه:


دارم میمیرم بهم بگو توپ تنیسارو واسه چی میخواستی، بهم بگو ...

 

پسرش میگه این میام پیشت بهت میگم واسه چی اینهمه توپ تنیس میخواستم .

 

تو مسیر خونه، پسره تصادف میکنه میمیره

 

هیچکسم نفهمید اون همه توپ تنیس رو واسه چی میخواست


 

پ.ن: سعی کنیم تو این سال نویی به روح همدیگه احترام بذاریم!! :)