اين شعر يه تلميح بسيار بسيار ظريف و هنرمندانه بود كه شما از دركش عاجزيد!بعله...!
نه هركه چهره بر افروخت دلبري داند
نه هركه آينه سازد سكندري داند
*
نه هركه طرفِ كله كج نها و تند نشست
كلاه داري و آيين سروري داند
*
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن
كه دوست خود روش بنده پروري داند
*
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گدا صفتي كيميا گري داند
*
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي
وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
*
بباختم دل ديوانه و ندانستم
كه آدمي بچه،شيوه ي پري داند
*
مدارِ نقطه بينش زخال توست مرا
كه قدر گوهر يكدانه جوهري داند
*
بقد و چهره هرآنكس كه شاه خوبان شد
جهان بگبرد اگر دادگستري داند
*
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند
(يعني كسي كه حافظ بخونه و اين شعره رو نشنيده باشه نصف عمرش برفناست!)