وبلاگ :
تراوشات يک ذهن زيبا
يادداشت :
خاطره تلخ بردن همستر سر کلاس...!! :|
نظرات :
2
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فرمان
واويلا!!! چشم مامانت روشن! کي مي خواستن اخراجت کنن؟ براي چي؟ چيکار کرده بودي؟ چشم من روشن. چشم عزيزيت و آبجيت و مريم و ... روشن!!!!
پاسخ
هيچي، يه بار تو پيش دانشگاهي سر کلاس سوت زده بودم(يعني کرکر خندس اي قضيه) : ناظممون مثلاً 5 سال بود که از طراف ناحيه داشت به عنوان بهترين ناظم شناخته ميشد، حالا ما سر کلاس بوديم هنوز استاد نيومده بود، يهو يکي اومد سر کلاس شروع کرد به سوت زدن ما هم پشت سرش سوت زديم... آغا يهو ديديم کل مدرسه دارن سوت ميزنن، يعني تو راه رو ها نميشد وايسي... //// از غذا همون موقع هم يه نفر از اداره اومده بود روي کار ناظما نظارت کنه :))))) /// يعني ناظممون مي خواس بُکُشَتَم، به مامانم مي گفت برين براي بچتون کفتر بخرين بره رو پشت بوم يکم شافتک بزنه...!!! :))) //// يعني هر سال يه بار قرار بوده اخراج شم، منتها به خاطر معدل و تعريف از خود نباشه زرنگيمون قِصِر در ميرفتيم ... عاره... همچينس ما هم براش يه سوت محکم زديم، همون موقع همه کلاس شروع کرد عادميم من....!!!!!! //// قضاياي دانشگاه هم الان به عنوان يه يه پست مي ذارم...