• وبلاگ : تراوشات يک ذهن زيبا
  • يادداشت : زنگ تفريح
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در ايام قديم يه کشتي باري بود که ناخداي شجاعي داشت. يک روز دزدان دريايي به کشتي حمله کردند. ناخدا گفت : اون پيراهن قرمز منو بياريد، پيراهن رو پوشيد و در کنار ملوانانش مردانه جنگيد و دزدان را فراري داد. از او فلسفه پيراهن قرمز را پرسيدند. گفت: براي اين است که اگر من زخمي شدم و خونريزي کردم، شما نفهميد و روحيه تان را از دست ندهيد. چند بار ديگر هم همين اتفاق افتاد و هر بار دزدان در مصاف با کاپيتان پيراهن قرمز شکست مي خوردند. يک روز ديده بان گفت : 10 تا کشتي دزدان همزمان به ما حمله کرده اند. همه وحشت کردند يکي دويد تا پيراهن قرمز کاپيتان را بياورد. کاپيتان گفت: پيراهن قرمز لازم نيست، اون شلوار قهوه اي منو بياريد .

    پاسخ

    مي خواي به جاي عيدي اينو بذارم تو وبلاگ؟ :) :) :)