سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

چند روز پیش توو خیابون ... تصادف شده بود،

دیدم که دو تا راننده خیلی شیک و با فرهنگ بدون مشاجره خاصی

به ماشین ها شون تکیه دادن و منتظرن افسر بیاد کروکی بکشه ....

نوع و صحنه ی تصادف برام عجیب غریب و دور از ذهن بود ، این شد که یه کم حس کنجکاویم گل کرد و

رفتم جلو از یکیشون پرسیدم: چطور تصادف کردید که این مدلی ماشین هاتون خسارت دیده ؟؟؟؟

یکی از راننده ها گفت : من چه میدونم! از این آقای شاسکولِ بی عرضه بپرس!

اون یکی گفت: با منی !!؟؟ تو برو الاغ سواریتو بکن!

این یکی شاکی رفت یقه شو گرفت گفت:

به من گفتی الاغ سوار؟؟ بدبختِ چاقالووو!

اون یکی گفت: یقه رو ول کن عوضی......

میزنم با آسفالت یکی بشی ها!!!

بعدم یکی ذاااارت خوابوند تو گوشش.....

خلاصه که هیچـــــــــــی ،

با یه سوال ساده گند خورد به هرچی فرهنگ و ادب بود ...

هیچی دیگه دیدم به واسطه ی این دعوا کله مسیر ترافیک شد و یه چند هزار نفری سره این سوال ناجای من الاف شدن .....

الانم افسردگی مزمن گرفتم و دنباله مسیر افق هستم که محو بشم می ترسم از کسی مسیرش رو بپرسم ........!!!


سوال نابجا