سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

امروز 1 مهر هست و به قول دوستان یه بوهایی میاد!!


به همین مناسبت تصمیم گرفتم چندین و چند پست ادبی


و هزاران پست غیر ادبی دیگر بذارم!!

 

ای دبستانی ترین احساس من...

 

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها شاد و خندان بازگرد


بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی


خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند


درس های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود


درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد چاپلوس


کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود


روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است


با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی پیراهن از تن می درید


تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم


کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت


گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهامان به رنگ کاه بود


مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی بابا روی برگ


همکلاسی های من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید


همکلاسی های درس و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار


بچه‌های دکه خوراک سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود


کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم


یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچ ها که بودش روی دوش


ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر


ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشق ها را خط بزن

 

 

(محمدعلی حریری)

ای دبستانی ترین احساس من