سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

دیروز صب از خونه که می خواستم بیام بیرون!! یه حس عجیبی داشتم


یه حسی بهم می گفت: یه اتفاقی می خواد بیافته!!
 

سوار موتورم شدم، که برم شرکت، یک آن نفس لوامه گفت:


کاش 1000 تومن میدادی صدقه 
خیال خودتم راحت می کردی!


دیدین بعضی وقتا نفس لوامه چه پیشنهادای خوبی میده؟! :)


البته همیشه پیشنهادای خوبی میده هاااا، اما من معمولاً فرق بین لوامه و اماره رو نمی فهمم!!
 

هیچی دیگه به پیشنهاد نفس لوامه ، سر راهم 1000 تومن انداختم صدقه و رفتم شرکت...
 

موتورمو زدم دم در و رفتم داخل...

چون ماه رمضان بود نهار هم نمی خواستم بخورم،


به خاطر همین ظهر هم شرکت بودم و بیرون نیومدم!

 

نیم ساعت مونده بود به اذان مغرب که گفتم بلند شم برم منزل!

 

از در که اومدم بیرون، رفتم برم سوار موتورم شم که دیدم


   مــــــوتورم نیســـــــــت!!   


اونجام شلوغ!! 


اینطرف رو نگاه کن...


اونطرف رو نگاه کن...!!


کم کم داشتم پی به دزد خیز بودن چهار راه زند می بردم! که یک آن دیدم


50 متر اونطرف تر ، کنار دیوار پارک شده!


رفتم دیدم عاره موتور خودمه! اما من گردن موتورمو قفل کرده بودم!


چرا باز بود...؟؟!


داشتم چک می کردم که ببینم واقعاً موتور خودمه یا نه؟!


دیدم یه دست فروش اومد گفت : این موتور شماس؟


گفتم : عاره


گفتا کارت موتور کو؟!


گفتم که کارت موتور در منزل است جانا


گفتا بده نشانی


گفتم نشان چه خواهی؟


گفتا سویچ کجا هست؟


گفتم درون جیبم


گفتا درآر ببینم



هیچی دیگه دیدم کار داره به جاهای باریک میکشه! 


سویچ موتور رو در آوردم و روی موتور امتحان کردم!! 
:)


اون عزیز دل هم گفت که :


گویا ظهر که خیابون خلوت بوده (ظهر جمعه) یه موتوری دو پشته میاد کنار موتور من


و آغا دزده ازش پیاده میشه که موتور رو بدزده!


قفل گردن موتور رو که میشکنه، این عزیز دل(دست فروش) شک میکنه!


و میگه آغا چه کار می کنی؟!


هیچی اونهام خیال می کنن موتور مال دست فروش هست و فرار می کنن...!!

 

می بینین؟!


با هزار تومن صدقه میشه 10,000,000 ریال موتور رو نجات داد

(به ریال نوشتم که موتورم گرون به نظر برسه :)) )

و شاید کلی بلای دیگه که من بی خبر موندم!!

 

پ.ن:

حالا من موندم اگر دیروز صب پنج هزار تومنی

انداخته بودم صندوق صدقات چی میشد؟


احتمالاً دزدا یه پولی هم دستی می گذاشتن روی موتور


و تحویل دست فروش میدادن که بهم بده!! D:



هیچی دیگه امروز از ترسم بدون موتور اومدم!!


تا چند روز دیگه آبا از آسیاب بیفته و خودمم یادم بره که چه اتفاقای افتاده!!


باز از هفته دیگه موتورمو میذارم تو پیاده رو... عار ندارم که!! بی عارم من... :))


آخرشم منو رخش(اسم موتورمه) از هم جدا میشیم!! :|

 


چند تا عکس موتور براتون می ذارم که یه دونش عکس موتور خودمه!!


اگر گفتین کدومش  رَخش هست؟! :))

 

موتور اول:

موتور اول

 

موتور دوم :

موتور دوم

 

موتور سوم :

موتور سوم

 

موتور چهارم :

موتور چهارم

 

موتور پنجم :

موتور پنجم

 

 

 

و


موتور ششم :

 

موتور ششم