سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

یه روز یه کامیون گلابی داشته توی جاده می رفته که یه دفعه
 

می‌افته توی یه دست‌انداز، یکی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده،
 

بر می‌گرده به کامیون نگاه می‌کنه و میگه:
 

گلابی‌ها، گلابی‌ها!
 

گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی!
 

کامیون دورتر می شه،
 

صداشون ضعیف‌تر می شه.
 

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
 

گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی!
 

باز کامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
 

اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه!
 

گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،
 

اما چه فایده که گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!
 

گلابی یه نفر رو پیدا می‌کنه که موبایل دولتی داشته،
 

زنگ می‌زنه به راننده و می گه:
 

گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی که گلابی‌ها گوشی رو می گیرن،
 

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها!
 

گلابی ها می گن: گلابی، گلابی
 

.

.

.

.

.

ماشالا به این همه شور و اشتیاق ،
 

واقعا دوست دارین بازم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!  :|
 

کاش یکم از این شور و اشتیاق رو توی نظر دادن به پستای من خرج می کردین!!

 


گلابیا گلابیا ؟؟؟ هان؟؟!
 

واقعاً که... 

 

گلابیا گلابیا..!!