• وبلاگ : تراوشات يک ذهن زيبا
  • يادداشت : التماس دعــــــــــــــــــــــــــا...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 19 عمومي
  • پارسي يار : 19 علاقه ، 5 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + خانم حس هفتم 
    ماه رمضون سال آينده اومد تو هنوز التماس دعا داري ؟بسه ديگه.
    نکنه ازبس دعات کردن رفتي بهشت خبري ازت نيست؟؟؟!!!!
    پاسخ

    :)) عاره...؟؟! الان کار دارم انشاالله عصر پست ميذارم...!!

    وب عاليييييييييي
    ب منم سر بزن
    پاسخ

    حتماً...


    من براي همه ي مومنين و مومنات دعا کردم

    اگر شما هم مومن باشيد حتما بهتون رسيده

    پاسخ

    فقط براي مومنين و مومنات دعا کردين؟! پس ما چي؟!
    + خانم حس هفتم 
    نمي خواي اين قالب وبلاگتون رو عوض کنيد.اعصاب برام نذاشته .هروقت ميام نظر بذارم نه اسمم مياد نه آدرس وب.
    آخه اينم شد قالب.
    ببين چي ميگم:قالب وبتو عوض کن:
    بگو خب.
    پاسخ

    با اينکه متوجه نشدم مشکل چيه، ولي خـــــــب عوضش مي کنم الان...!!
    + شهاب 
    خانم م يکي از پرستاران دوران دفاع مقدس، از ميان همه ي تصوير هاي آن روزها يکي را که از همه ي آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اينچنين روايت ميکند:

    "يادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدي صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.

    وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
    همان موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوري. ما براي اين چادر داريم مي رويم... چادرم در مشتش بود که شهيد شد.

    از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم".

    به نقل از وبلاگ خاطرات حاج آقا

    + سرگشته 
    اگه يه وقتايي مغلطه کردم، لغز خوندم، قمپز در کردم، قپي اومدم... تو اين شبهاي عزيزِ قدر بدجور تو آمپاسم.... محتاج دعا... بگو خب
    پاسخ

    خــــــــب...!
    شب زنده داري، خواب را شيرين تر و گرسنگي، غذا را لذت بخش تر ميکند.
    امام هادي(ع)

    التماس دعا دارم در آخرين شب احيا
    پاسخ

    متقابلاً شمام مارو فراموش نکنيد...!!
    سلام زيبا بود.ممنون.موفق باشيد.التماس دعا.
    ياعلي
    پاسخ

    سلام، محتاجيم به دعا...

    زيــــــــــــرِ    خـــــــــــطِ    فـــــــــقـــــر ...

    برنامه ي امشب سينماهاي ايران

    با بازي اينجانب

    حضور شما مايه ي دلگرمي نيست

    لطفا تماشا نکنيد

    (پنجه. کد:1020)

    پاسخ

    باز جاي شکرش باقيه تو فيلم زير خط فهم بازي نکرديد...!!! (شوخي مي کنما :) )

    باز  هم ميهمان امام حسن عليه السلام بوديم...

    خيلي خجالت داره (براي ما) که همچين صاحبخونه اي ما رو با وجود همه ي روسياهي هامون دوباره و دوباره دعوت مي کنه 

    چرا اينجوريه؟

    پنجه

    کد:5730

    پاسخ

    خب يه فرقي بايد بين ما و اولياءالله باشه يا نه...؟!
    چون نامه جرم ما ب هم پيچيدند/بردند ب ديوان عمل سنجيدند/ بيش از همگان گناه ما بود ولي/ ما را ب محبت علي(ع )بخشيدند...
    خداااااايــــــــا کاش قدرمون ب قدر علي نزديک شه.
    التماســـــــــــــــــــــــــــــــــــ دعا..
    پاسخ

    همچنين...
       1   2      >